STOP BORN

یعنی یادم باشه دیگه بدنیا نیام

STOP BORN

یعنی یادم باشه دیگه بدنیا نیام

همین دیگه

قانون جدید مهاجرت که میگفت هرکی بعد فلان تاریخ درخواست داده مطابق این قانون به پرونده‌ش رسیدگی میشه اینجورام نبوده. 

 

مال ما رو نگاه کردن و گفتن طبق قانون جدید (غربال گری) اگه میخواین بیاین پولتون رو پس بگیرین چون تا سال 2015 به پرونده‌تون رسیدگی نمیشه.

این نامه رو خاله نخونه

سلام

چطور مطوری؟

مامان جونت اونجاست حال میکنی؟  فقط سعی کن عادت نکنی که سخت میشه.

شنیدم میخوای دکترا بخونی؟ منکه بهم بگن یک کتاب درس بخون مخم سوت میکشه. خوشحالم که کار میکنی. من کار کردن رو خیلی دوست دارم. کار یعنی زندگی.

دلم یهو برات تنگ شد . میدونی چرا؟ یاد اون شب افتادم که من روی تخت خوابیده بودم و تو پایین تخت و انقدر جفتک انداختی رو من که خودت اومدی بالا و من رفتم پایین. خدایی تا حالا کسی رو ندیدم که توی خواب صعود کنه.....

تصمیم داریم تا 2-3 سال دیگه بریم کانادا. دعا کن زودتر بشه.

 دوستی ازم میپرسید با فرهنگ اونجا مشکل نداری؟ گفتم نه.  با فرهنگ اینجا مشکل دارم.

من دو ساله که از اینجا کنده شدم. اگه همین الان بهم بگن پاشو برو راحت میرم. دلبستگی ندارم. تعصبی هم ندارم. فقط این نژاد پرستی هم توی من از بین بره دیگه انسان ایده آلی میشم. ولی خب هنوز احساسی مبنی بر اینکه سوسمارخورها هم میتونن آدم باشن پیدا نکردم.

پسرک و دخترک هم دارن آتیش میسوزونن. فعلا تو خونه هستن تا مهر و من کچلم رسما.

این چه مملکتیه که فامیل بچه ها رو میفرسته اونور آب . و خود بچه ها رو هم میخواد بفرسته یه ور دیگه آب. فامیل چیز خیلی مهمیه تو زندگی و وقتی نباشه خیلی بده. تو الان نیستی!!!!

یهو بدجور دلم تنگ شده برات. وقتی به این فکر میکنم که شاید ما هیچوقت نتونیم کنار هم باشیم. وقتی فکر میکنم شاید خیلیهای دیگه نتونن پیش عزیزاشون باشن وقتی فکر میکنم بچه ای که مهاجرت میکنه مهمترین چیز زندگی یعنی هویت و خانواده شو از دست میده دلم تنگ میشه.

من و تو هویت داریم خانواده داریم ولی ده سال دیگه بچه های من هویت دارن؟ خانواده دارن؟ خودشونو کجایی میدونن؟ بقیه بهشون کجایی نگاه میکنن؟ چه خاطره ای از عمو و عمه و دایی و خاله دارن؟

در حقیقت نه فقط نسل ما بلکه نسل اونا و نسل بعد اونا فدا میشن برای زندگی نسلهای بعد که آیا زندگی بهتری داشته باشن یا نه. اما راهی هم نداریم . اینجا بمونیم هم فدا شدیم اونم به بدترین حالتش.

تا وقتی تو اونجا بودی  و ما مونده بودیم نمیخواستم این چیزها رو بهت بگم ولی حالا که احساس میکنم منم دارم میرم میتونم بهت بگم.

فقط دعا کن به هرچی که قبولش داری که ما زودتر بریم.

دوستت دارم

Not yet

فکرم مشغوله. یه جوری مشغوله که دلم میخواد کله م رو بکوبم به دیوار تا فکرم شاید آزاد شه.

ساعت دوازده و نیم نصفه شبه و باد همچین در رو کوبید بهم که فکر کنم از خواب پرید. دیشب هم همین اتفاق افتاد.

رفتم فیلم همیشه پای یک زن در میان است رو دیدم. نمیخواستم برم ببینم ولی رفتم. ولی خوشم نیومد.

من کارهای کمال تبریزی رو دوست دارم ولی نه این یکی رو.

تبریزی طنز رو خوب کار میکنه ولی کمدی رو نه. فرقش رو میفهمی؟

تنها که کتابی که تازگیها خوندم و خوشم اومد کتاب کافه پیانو فرهاد جعفری بود.

تازگیها کتابها رو دوست ندارم.

تازگیها فیلم ها رو هم دوست ندارم.

تازگیها نوشتن رو هم دوست ندارم.

۸ گنده رو انداختم بالا و گرفتم اما جوابش خوب نبود.

به نظرت چه غلطی بکنم بهتره؟

کانادا چه جور؟ اینجور و اونجور

برای اینکه من همین الان آماده ام که برم کانادا ولی تا دو-سه سال دیگه کسی منو راه نمیده. و من واسه همین باید سرخودمو گرم کنم که این دو سال دیوونه نشم.

پس در کمال بیشرمی دو برابر ترم پیش واحد برداشتم. و ترم پیش همچی مثل خر تو گل گیر کرده بودم که نگو.

نه خیر دانشجو نیستم. تو سن و سال دانشجویی هم نیستم. ولی از واحد برداشتن خوشم میاد.

اگه زبان فرانسه بلدین معطل نکنید. برای کبک اقدام کنید.

اگه پول دارین معطل نکنید برای بیزنس اقدام کنید.

من خیلی زور زدم تا فرق بین تجاری و خود اشتغالی و استانی رو تقریبا فهمیدم.

ببین تجاری اینه که اول از همه باید ثابت کنی یک مقداری پول داری الان این مقدار ۸۰۰ هزار دلار کاناداست. بعد باید ثابت کنی توی یک شرکت درست و حسابی یعنی شرکتی که هم ثبت شده هم هرسال سود داده و این سود رو مالیاتش رو داده و دفتر دستک درست و حسابی و قانونی و حسابرس و ... اینا داره، مدیر هستی یعنی از ۵ سال گذشته سه سال و برای بعضی جاها دو سال مدیر بودی. باید مدیر حداقل ۵ نفر بوده باشی و خلاصه با هر شرکت الکی نمیشه این کار رو کرد و گول بعضی از وکیل ها رو نخورید.

حالا که همه رو ثابت کردی باید ۴۰۰ هزار دلار بدی به کانادا بذاره تو بانک و ۵ سال دیگه بهت پس بده و تا ۵ سال حق برداشت نداری.

حالا بعضی از بانکها و شرکتها هستند که میگن اگه نمیخوای ۴۰۰ هزار دلار بذاری بیا ۱۲۰ هزار دلار بده من و من به جای تو ۴۰۰ هزار دلار میذارم ولی دیگه این ۱۲۰ هزار دلار رو پست نمیدم.

خب باید توی مصاحبه هم قبول بشی البته اگه زبانت خوب نباشه برات مترجم میگیرن.

و خب این روش هم فدرال داره هم کبک. فدرال بیشتر طول میکشه ولی کبک دو تا مصاحبه داره هم تو خود کبک و هم توی فدرال و کبک هنوز اموال همسر رو قبول نمیکنه ولی مثل اینکه قراره در قانون جدید قبول کنه.

بقیه ش بعدا...

امروز گفتم پسرک و دخترک برن پارک ولی دخترک نرفت طفلک پسرک هم بعد چند دقیقه با دست وبال زخمی اومد خونه. انقده هم ترسو! اصلا نذاشت زخماشو براش ضدعفونی کنم از ترسش هوار میکشید.

منم ترسو هستم. خیلی هم ترسو هستم. از همه چی میترسم. الان هم از شدت ترس دچار افسردگی شدم. کاش میگفتن همین ماه دیگه بیاین برین کانادا تا دیگه نترسم.

چرا وبلاگ؟

خب و اینکه چرا بر من واجبه که وبلاگ بنویسم.

من هم مثل خیلیهای دیگه دارم میرم کانادا

و وقتی میخواستم اقدام کنم کلی اطلاعات از طریق وبلاگ دوستان پیدا کردم که خیلی کمکم کرد و هنوز هم استفاده میکنم.

اما همیشه دلم میخواست کاش وبلاگهای بیشتری در این زمینه بود و من میتونستم آشنایی بیشتری پیدا کنم. پس تصمیم گرفتم حالا که قراره حداکثر تا سه سال دیگه بریم کانادا منم همه چی رو بنویسم شاید مثلا ۶ سال دیگه یکی اومد خوند و استفاده کرد.

میخوام همه چی رو بگم اینجوری استرس خودم رو هم کنترل میکنم.

پسرک من باید هفته ای دو روز واکسن بزنه و ۶ ماه دیگه باز باید بریم دکتر تا شاید کمترش کنه.

و من امیدوارم هرچی زودتر تموم بشه. بهمون گفتن ۳ تا ۴ سال طول میکشه.

هردفعه که میزنه میگه دیگه نمیزنم. دلم براش کبابه.

خیلی مسخره ست ها .. اصلا یادم نبود اینجا یه وبلاگ دارم دو روزه دارم زور میزنم. یکی توی blogger ساختم و هی با قیافه ش ور رفتم. یهو یادم نیست چی شد اینجا رو پیدا کردم.

خیلی باحالی به خدا.

دوباره شروع شد.

شروع وبلاگ نویسی و دردسرهاش.
به نظر یارو من نمیتونم وبلاگ بنویسم بدون اینکه هرروز منتظر نباشم تا یکی بیاد و بخونه و شاید نظر بده ولی من یارو رو به تخمدونام هم نمیگیرم و کار خودم رو میکنم.
این احساس وظیفه ملی و میهنی منه که در آستانه ورود به مرحله جدیدی از زندگی وبلاگی بزنم و به جهانیان این اتفاق رو اعلام کنم و ملت غیور همیشه در صحنه ایرانی رو بی نصیب نگذارم.
تف به گور هرکی بیاد این جا و به ریش نداشته من بخنده و بره. اما اگه خندید و نرفت معلوم میشه خودش کرم داره و از کل کل خوشش میاد و من از همینجا به هموطن عزیز اعلام میکنم که برخلاف همیشه و برخلاف عادت وبلاگ نویسی دیرینه ام سعی دارم حسابی کل کل کنم و شر راه بندازم که همین دنیا رو عشق است و وقتی رفتم دیگه برنمیگردم و همین جا به شرافتم و به انگشت کوچیکه که کج شده قسم میخورم.
زیاده امری نیست و بعدش میام توضیح واضحات میدم که چقده مهمه که من الان در این مقطع حتما وبلاگ داشته باشم.