STOP BORN

یعنی یادم باشه دیگه بدنیا نیام

STOP BORN

یعنی یادم باشه دیگه بدنیا نیام

شروعی دوباره

از آدمهایی که عقلشون خلاصه شده به حسی که نه بهش اعتمادی هست و نه اعتباری بیش از این انتظاری نمی‌رفت.

دیشب که داشتم مین روب بازی میکردم از کنارم رد شد و گفت چرا داستانت رو تموم نمیکنی؟ با تعجب نگاهش کردم و گفتم تو از من میخوای داستانم رو تموم کنم؟ تو که حتی نمیدونی چی نوشتم؟ گفت قبلا داستان مینوشتی وبلاگ مینوشتی حالا نشستی بازی میکنی. گفتم یعنی تو میگی وبلاگ بنویسم؟ گفت آره بهتر از اینه که هیچ کار مفیدی نکنی.

باز هم با تعجب نگاهش کردم. و هنوز گیجم ... شاید از همین گیجیه که دوباره وبلاگ زدم.

نمیدونم  میتونم یا نه...

اگه قرار باشه قهر ورنچسونم نوشتن کمی سخت میشه. خیلی سخته که تلخ ننویسم. اما سعی که میشه کرد.

تمام زندگی از نقد کردن و نقد شدن به یک اندازه فراری بودم. ولی حالا میخوام به هردوتاش عادت کنم.

پس سعی میکنم!!!

زندگی را بایدکرد.