STOP BORN

یعنی یادم باشه دیگه بدنیا نیام

STOP BORN

یعنی یادم باشه دیگه بدنیا نیام

کودک درون

کودک کوچک من سلام

این اولین و شاید تنها نامه ای ست که به تو مینویسم.

قصدم این است که روبان آبی رنگی به سینه ات بچسبانم.

از تو میخواهم که مرا درک کنی.  من یک آدم بزرگ هستم و طی این سالها باید فهمیده باشی که نباید انتظار داشته باشی من تو را درک کنم.

این تقصیر من نیست که تو با من بزرگ نشده ای و همچنان کودک باقی مانده ای.

کودک عزیز من.

من مقصرم. آری میدانم همین الان گفتم که تقصیر من نیست ولی همان طور که گفتم از تو میخواهم که مرا درک کنی.

مرا درک کن که چرا دوستت نداشتم.

چرا تو را تحقیر کردم و چرا اجازه ندادم کاری انجام دهی.

من که نمیتوانستم کناری بایستم و شاهد تحقیر شدن تو توسط دیگران باشم. میتوانستم؟

ببین کودکم! درست است که نگذاشتم هرکار میخواهی بکنی. یا بهتر بگویم نگذاشتم هیچ کاری بکنی ولی مرا درک کن نمیتوانستم ببینم دیگران به من بگویند بچه شدی؟ بچه بازی درنیار! لوس شدی.

کودک جانم. الان هم نمیتوانم ...

کودک من. تو اولین و کوچکترین کودک من هستی. اما تنها کودکی هستی که دوستت نداشتم و از تو دوری میکردم. مرا درک کن.

بگذار اعترافی کنم. از تو میترسیدم. از چشمان زیبایت  که با معصومیت به من خیره شده بود و منتظر بود که من نجاتش دهم.

از من میخواستی دوستت داشته باشم. درکت کنم . دست نوازش بر سرت بکشم و دلداریت بدهم.

درکم کن که نمیتوانستم.

چگونه میتوانم در حالی که با تو چنین کرده‌ام با دیگر کودکانم مهربان باشم؟

من با تو چه کرده‌ام؟

من با تو کاری نکرده‌ام! نه !!!

مهربانم! آمده بودم تا از تو عذرخواهی کنم و بگویم که شرمنده‌ام. اما چرا من؟ من خود هنوز کودکی بیش نیستم که التماس میکنم تا بگذارند من هم گاهی کودکی کنم. و نمیگذارند.

حتی آنها که میخواهند با تو سخن بگویند حاضر نیستند مرا به عنوان کودکی همچون تو ببینند. میخواهند با تو بی واسطه من صحبت کنند و من دوست ندارم.

مرا درک کن کودکم.

مرا درک کن چرا که منهم مانند خودت هستم. هنوز بالغ نشده‌ام. اما کودکی هستم که اجازه کودکی ندارد همانند تو. و او کیست که نمیگذارد؟

پس من کیستم؟

به گمانم من و تو یکی هستیم و بزرگتری وجود ندارد. پس او کیست؟ غریبه ای که ما را میکوبد؟

ایران

کشور من سلام 

 

دوستت داشتم.... 

اندیشه ها ۳

هنگام عصبانیت هیچ تصمیمی نگیر 

 

اندیشه ها ۲

انتظار نداشته باش همیشه آن چه در اطرافت اتفاق می‌افتد مطابق میل و خواسته‌ات باشد. 

 

هیجان زیادی دارم بیشتر از اونی که قابل تحمل باشه و من نه تنها مجبورم تحملش کنم بلکه باید پنهانش هم بکنم. 

 

دوباره شدم همون آدم همیشه عاشق هیجان زده که نمیدونه با این دل کوچولوش چیکار کنه... 

 

خدای من. دیگه حالیم نیست وجود داری یا نه ... بهت احتیاج دارم. به اینکه بهم کمک کنی. 

هرشب فال حافظ میگیرم و قبلش ازش معذرت میخوام. خواهش میکنم فحشم نده. 

هرشب دلداریم میده و میگه آروم باش. 

 

فقط یکی بگه چطوری آخه؟ چطوری میتونم آروم باشم؟ وقتی با حضورش به آرامش میرسم و الان به حضورش احتیاج دارم و هنوز باید تا پس فردا صبر کنم.... 

 

چطور بهش بگم همه چیز رو؟ 

و چطور ازش قایم کنم؟ 

خودش میگه نمیتونی! 

میتونم؟ 

 

اندیشه ها۱

شادی خود را به هیچ‌چیز و هیچ‌کس وابسته نکن تا همیشه از آن برخوردار باشی. 

 

منتظر بودم شاید که تحویلم بگیره. دوست داشتم به من هم لبخند بزنه و شاید کلمه ای برای دلخوشی من بگه. 

 

اما وقتی اون طور عمیق و ژرف من رو تو بغلش فشار داد و اون حرفهای مهربانانه رو با تمام عشقش به من گفت من فقط تونستم شوکه بشم. همین. و هنوز هم شوکه هستم. 

موجی رو از اطراف احساس میکردم که بهم میگفت با تمام مهربانی خالصانه‌ش به انسانها با همه اینطور برخورد نمیکنه. و باز هم شوکه بودم و هنوز هم شوکه هستم. 

 

دوست دارم دستش رو توی دستم بگیرم و ببوسم.

فقط برای خودم

مژده بده مژده بده یار پسندید مرا 

سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا 

قبله منم کعبه منم سوی من آرید نماز 

کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا 

.... 

 

چقدر دلم میخواست چند وقتی میومدم پیشت و کنارت زندگی میکردم 

چقدر دلم میخواد منم دور و برت باشم و مرید و مخلصت 

چقدر دوستت دارم و 

چقدر امشب منو رسوندی اون بالا!!