STOP BORN

یعنی یادم باشه دیگه بدنیا نیام

STOP BORN

یعنی یادم باشه دیگه بدنیا نیام

درون من خسته دل ندانم که کیست ...

که من خموشم و او در فغان و غوغاست. 

 

سالها به دنبال انسان میگشتم. و بالاخره به این نتیجه رسیدم که یافت می‌نشود. 

 

و اما بعد این همه می‌ترسم که پیدا شده باشه. 

حالا میپرسی چرا میترسی.... 

 

میگم چرا. 

چون.... ترسو هستم. فقط به همین دلیل ساده و خیلی احمقانه. 

 

چون نمیتونم باور کنم. چون نمیتونم تحملش کنم.  

چون راهی به حریمش ندارم. 

 

سرور عزیز. 

اولین باری که دیدمت باور نمیکردم. باور نداشتم. پر بودم از شک. هیچ فکری نمیکردم. و دلیلی هم نداشتم.... 

 

مگه نه اینکه یافت می‌نشود؟ 

اما با اینکه تصمیم گرفته بودم جدی نگیرمت ولی نشد. انگار از اون دور هم به سمت من پیام میفرستادی. انگار از زیر نفوذت دور نبودم. انگار تازه اولش بود. 

 

همون روز گفتم... گفتم دو حالت بیشتر نداره. این طرف یا خیلی هیچیه و ادعاش زیاده و .... یا خیلیه!!! آخرشه! و این به نظرم محال تر بود.... اما این شکی که به دلم افتاده بود قوی‌تر از اون بود که به محال و منطق و آمار و اجتمال کاری داشته باشه....  

 

با همه ناباوری و همه ایمانم به یافت می‌نشود تصمیم گرفتم دوباره ببینمت و بعد تصمیم نهایی رو بگیرم و چه مطمئن بودم که بار دیگه اشتباه نخواهم کرد. 

 

و همین جلسه دوم کافی بود که کاملا بهم بریزم... 

گاهی با خودم کلنجار میرم که بس کن.... 

 

اما مگه مولانا با اون همه قدرتش تونست در مقابل شمس مقاومت کنه؟ 

مگه من کی هستم؟ 

 

خدای من خودت کمکم کن.... اگه وجود داری بهم ثابت کن.... طاقت ندارم. قاط میزنم اساسی. 

 

اما من لیاقتش رو ندارم. 

میدونم .... 

 

توی این نت لعنتی هیشکی نیست یه کمی به درددل من گوش کنه؟ 

دارم دیوونه میشم. 

 

پوف!

دوستش دارم

واقعا سخته... 

فکر کنم عاشق شدم. اما نه از اون نوعی که فکر میکنی. از نوع خودم. عصبیم و هیجان دارم و امیدی ندارم. 

دوست دارم بچه بدی باشم که باید ادبش کنن. اینجوری شانس بیشتری برای وجودش دارم. 

اما نمیتونم.  

دوستش دارم.

کف فرمودیم...

خب چی بگم؟ 

بازم رفتم که یه وبلاگ بزنم و بخاطرش چه کارها که نکردم و پشیمون برگشتم همین جا.. 

نمیشه دیگه. 

باید خودم رو تغییر بدم نمیتونم که خودم رو فرمت کنم از اول! 

اما کاش میشد. شاید هم نه. حوصله ندارم از اول... 

اصلاحات بهتر از انقلاب است. 

 

گیجم خب... 

نمیتونم بگم. 

حالا شاید بعدا.. 

همچی هم حرف میزنم انگاری شونصدهزار نفر میان ای وبلاگ رو میخونن ها. 

این استاد ما خدایی مرد نازنینیه... 

اون استاد ما هم خدایی زن نازنینیه... 

فقط این دوتا... 

چی شد؟ 

پس اون یکی چی؟ 

اونم خوب بود... اون یکی هم... ولی اون ترم پیش طرف حسابی نمود ما رو این یکی هم که همین اول ترمی ما رو بیرون کرد و خلاصه این ترم دیگه یه درس بیشتر نداریم و صفا! 

 

گیجم دیگه 

اینجا هم مجبورم خودم رو سانسور کنم 

ای به گور پدر پدر سوخته هرچی سانسوره سگ برینه.